باهمآد " برابري، آزادي و رهايي "

بسترهاي مبارزه

در رابط با بسترهاي مبارزه بايد درون مايه هاي اجتماع مورد توجه قرار گيرد و تاكيد بر خرده جنبش هاي اجتماعي باشد كه داراي اصالتي بنيادين در اجتماع مي باشند و پتانسيل در نورديده قدرت جاري در بدنه اجتماع را دارا هستند. در اين راستا بايد از سازمان ها و نهاد هاي سلسله مراتبي برحذر باشيم زيرا كه اين سازمان ها و نهاد در واقع به جاي توجه به فرد انسان در اجتماع ، بيشتر از همه به ساختار خود اهميت مي دهند. اين بدان معنا است كه در فرايند مبارزه براي نهاد ها و سازمان هاي سلسله مراتبي حفظ سازمان و نهاد از انسان اهميت بيشتري دارد و به راحتي انسان ها را فداي حفظ ساختار مي كنند. بر اين مبنا مبارزه بايد بر بستر فرد در بطن اجتماع صورت گيرد كه اين انسان ها به صورتي شبكه اي به هم پيوند مي خورند و به جاي سلسله مراتب عمودي ، پيوندي افقي را دارا هستند.
تاكيد بر سطح شبکه در واقع گونه اي گذار از رويکرد درختي و پانهادن به رويکردي ريشه اي در عملگرايي قلمداد مي شود . رويکرد شبکه اي پيوند هاي افقي انسان ها در اجتماع فضاهايي را شکل مي دهد که در آن آزادي و تخطي و سرپيچي امکان بروز دارد. اين فضا را مي توان« مناطق كنشگري آزاد اجتماعي »اطلاق نمود. بر بنيان چنين فضايي است که خرده جنبش هاي اجتماعي مي توانند پديدار شده و فرآيند مبارزه را شكل داده و حاكميت را به چالش بكشند.
علاوه بر نكته ديگر اهميت قائل شدن براي تمامي خرده جنبش هاي اجتماعي براي مبارزه است. تاكيد بر يك يا چند خرده جنبش خاص ، سبب مي گردد چشم انداز كلي شكل گيري يك جنبش اجتماعي حداكثري مخدوش شده و فرايند مبارزه ناكام ماند. در واقع تاكيد تنها بر يك يا چند خرده جنبش خاص، دامن زدن به تقابل هاي دوگانه مابين خرده جنبش هاي اجتماعي است و نشان از عدم تكافوي انديشه گري مناسب در مبارزه بر بستر اجتماع انسان ها دارد. تعصب يا تعلق نسبت به يك يا چند جنبش اجتماعي ناشي از پيشنه تاريخي قبيله گرايي در اجتماع است كه سبب مي گردد گونه اي مطلق انگاري برذهن انسان ها ـ حتي به اصطلاح روشنفكران آن ـ سايه افكند. نگاه واقع بينانه به اجتماع امروز ايران نشان دهنده خرده جنبش هايي است ـ كه چه ما بخواهيم و چه نخواهيم ـ در اجتماع وجود داشته كه در تلاش و مبارزه با حاكميت در راستاي حقوق مدني خود هستند. جنبش هايي كه عبارتند از :
ـ جنبش زنان : كه امروزه سرآمد مبارزه مدني مي باشند . فعاليت هاي بي وقفه آنها براي به دست آوردن حق برابري و حذف قوانين تبعيض آميز عليه زنان ، غير قابل انكار و ستايش شده است. شكل گيري كمپين هاي اجتماعي در مبارزه براي احقاق حقوق خود و افزايش سطح آگاهي زنان و تغيير نگرش سنتي به زن، نشان از بلوغ فكري بسيار عميقي در جنبش زنان دارد.
ـ جنبش كارگري : اين جنبش چنان فرايند رو به گسترش را در برگرفته كه در ساليان اخير مطالبات اقتصادي و مدني خود را به قدرت از حاكميت مطالبه مي كند. عمق آگاهي هاي شكل گرفته در جنبش كارگري در ايران سبب گرديده كه كارگران بدور از تعصبات ايدئولوژيك ناشي از ساختارهاي سلسله مراتبي، بر بستر كنشگري اجتماعي عمل نموده و از هر گونه قرار گرفتن در ساختارهاي فسيل شده پرهيز كنند. در واقع امروز اين ساختارها هستند كه ادعاي حمايت از جنبش كارگري دارند و كارگران تنها در قالب شبكه هاي كارگري خويش عمل مي كنند .
ـ جنبش دانشجويان : فرايند مبارزه دانشجويان بخصوص بعد از « فريب بزرگ اصلاحات» ابعادي عقلاني تر يافته است و سبب دوري هر چه بيشتر از نهاد هاي گرديده كه با انتساب خود به جريان دانشجويي ، منافع نهادي خود را دنبال مي كردند. امروزه دانشجويان را نمي توان در قالب يك يا چند تشكل دانشجويي ، تقسيم بندي كرد. بلكه اين بدنه اجتماعي دانشجويان است كه جنبش دانشجويي را به پيش مي برد و در اين بدنه گونه اي از پلوراليسم دانشجويي به وضوح قابل مشاهده است.
ـ جنبش معلمان : اين جنبش در چند سال اخير بر بنيان مطالبات اقتصادي و مدني معلم ها شكل گرفته كه گستره آن هر روز بيشتر مي شود. اهميت اين جنبش وقتي قابل درك است كه اين نكته را متذكر شويم كه در نظام فاشييسم ديني در ايران ، در طول ساليان حكومت خود سخت ترين گزينش ها استخدامي به معلم ها مرتبط بوده و از آنجا كه اين نظام فاشيستي جريان قدرت خود را در آموزش تسري مي دهد انتخاب معلم ها اهميت فراوان داشته و عبور از گزينش استخدامي براي هر فرد اجتماع امكان پذير نبوده است. اكنون چنان فشارهاي حاكميت فاشيستي بر اجتماع افزايش يافته ، كه لايه هاي اجتماعي منتخب نيز حاكميت را به چالش مي كشند. نكته هايي كه حاكميت هيچ گاه درنيافته پتانسيل هر انسان براي افزايش آگاهي و دانايي است كه در طول زمان شكل مي گيرد و همچنين نكته ديگر ظرفيت تحمل فشار در قشرهاي اجتماعي مختلف است .
ـ جنبش اقليت هاي قومي : افزايش آگاهي هاي اجتماعي در سطحي گسترده ، بستري مناسب براي شكل گيري جنبش هاي قومي در راستاي حقوق اجتماعي خود، فراهم آورده است. هر چند برخي مواقع راديكاليسم موجود در اين جنبش ها ، از منظر نفي گراي به كنشگري مي پردازد ولي به دور از تعصبات قومي، بسياري از مطالبات اين جنبش ها به حق بوده و بايد هر قوميتي از حقوق برابر برخوردار باشند. اين جنبش ها نيز از آنجا كه تنها در يك اجتماع دموكراتيك و آزاد است كه مي توانند به مطالبات خود دست يابند تلاش براي دستيابي به اهدافي همچون عدالت ، آزادي و رهايي از سلطه اقتدار ، بسترهاي اجتماعي مناسب براي مبارزه با حاكميت مي باشند.
ـ اقليت هاي مذهبي : بالاترين سركوب ها و خفقان ها در نظام فاشيسم مذهبي ايران، مربوط به اقليت هاي مذهبي است. از آنجا كه اين نظام فاشيستي بر بنيان ايدئولوژي ديني شكل گرفته و ايدئولوژي ديني خود را برترين محسوب مي كند از اين رو اقليت هاي ديني بايد يا به ايدئولوژي ديني برتر بپوندند يا سركوب شوند. در اين ميان اقليت مسلمان سني، بهائيان، دراويش ، يهوديان و... بيشترين صدمه و سركوب را تا اكنون تجربه كرده اند. برخي از اقليت ها همچون بهائيان حتي از حق تحصيل، اشتغال ندارند ( اگر حكومت از جامعه جهاني نمي ترسيد حتي حق نفس كشيدن را نيز از آنها سلب مي كرد). با اين وجود تلاش مذبوحانه نظام فاشيستي نه تنها سبب از بين رفتن اين اقليت ها نگرديد بلكه نگاه هاي جهان آزاد را متوجه سركوب اين اقليت ها ساخته و بستري مناسب ( هرچند با رنج فراوان) براي اين اقليت ها ديني فراهم آورده تا مطالبات خود را مطرح كنند.
ـ اقليت هاي جنسي : اين واقعيت كه در اجتماع امروز ايران اقليت هاي جنسي وجود داشته كه مورد سركوب قرار مي گيرند(چه ما قبول داشته باشيم و يا نباشيم ) غير قابل انكار است. شايد تا ساليان پيش فارغ از هر گونه انسانيت، سركوب اين اقليت ها را ناديده مي گرفتيم و بر پايه تعصبات وقيحانه ديني و فرهنگي چشم مي بستيم تا به وجدان درد گرفتار نگرديم ولي امروزه با پيشرفت تكنولوژي و فرصت شنيدن صداهاي ديگري ، اگر فرياد بودن اين اقليت ها را نشنويم و از كنار سركوب آنها به راحتي بگذريم ، انسان بودن را به كناري نهاده ايم و هيچ فرقي بين ما و حاكميت فاشيستي نيست. وقتي براي مطالبات دگر انديشان اهميت قائليم بايد براي مطالبات دگرباشان نيز اهميت قائل باشيم. انسان بودن چنين حكم مي كند.

باورهاي ما

ـ اصل تقدم فرد كانون و هسته اصلي باورهاي ما مي باشد. بر ابر اين اصل، فقط فرد به راستي آزاد، خلاقيت ارزشمندي خواهد آفريد و تنها فرد است كه ارزش اقدام دارد. هرگونه اجبار يا محدوديت، به هر صورت، فرد را تحقير مي كند. از اين رو فرد در تعاملي كامل با آزادي فردي قرار دارد.
ـ بر جنبه هاي مختلفي از جنبش اجتماعي تأکيد داريم، که در آن هرکس يک نفر به شمار آيد و نه بيشتر، و لذا ارزش هاي هر شخص وزن و ارزشي برابر با ارزش هاي ديگران دارد. از اين رو با هر نوع محدوديت مخالفت کرده وخواستار آن بوده که به فرد اجازه داده شود آزادانه مبارزه كند.
ـ عدالت آن آرمان ولايي است که ما آرزومند آن ايم و همچنين اذعان داريم که عدالت را نمي توان با ثبت مايوسانه ي ناکامي ها و موانع آن انکار کرده و يا به لحاظ تاريخي در آن ترديد نمود. عدالت در واقع مفهومي است که از برابري منتج مي شود. از اين رو باهمآد باور، به دنبال « برابرخواهي » مدنظر خود مي باشد.
ـ از آنجا که در دستيابي به عدالت براي برابري ارزش قائل هستيم از منظر باهمآد باور، اين ارزش بايد معطوف به « برابري در فرصت » و يا « برابري در دستاوردها » باشد. و به بيان مشخص تر برابري در شرايط آغازين و برابري در شرايط پاياني را در برگيرد. ما بر اين باور هستيم كه تنها از اين طريق است كه مي توان عدالت اجتماعي را در جامعه شكل داد که هدف آن شکوفايي استعدادها و دادن فرصت برابر به افراد و تعديل نابرابري ها و تامين آينده افراد و حمايت از کساني است که در مسابقه پيشرفت عقب مي‌مانند.
ـ آزادي نيز ديگر آرمان والايي است كه ما بدان اعتقاد راسخ داريم. آزادي به معني قبول تمامي حقوق هر فرد انسان مي باشد كه در اعلاميه حقوق بشر ذكر گرديده است و همچنين در برگيرنده تمام حقوق شهروندي هر فرد انسان در ابعاد مدني، سياسي ، اجتماعي و فرهنگي مي باشد. از اين منظر ، آزادي و عدالت لازم و ملزوم يک ديگر هستند. بدون آزادي، عدالت معنايي نخواهد داشت و بدون عدالت آزادي به راحتي مي تواند مورد معامله قرار گيرد.
ـ به امكان «رهايي» در وضع طبيعي به عنوان آرماني در كنار آزادي و برابري اعتقاد داريم. آرمان رهايي را مي توان در « نفي اقتدار» سازمان هاي اجتماعي و ساختار شكني از همه محدوديت ها در نهاد هاي دانست، که بر اين مبنا بر پا شده اند. آرمان رهايي هر نوع اقتدار و محدوديت بر کنش افراد از سوي نهاده هاي اجتماعي (مانند نهاد دين ، آموزش ، بوركراسي ، سرمايه و نظير اينها ) را به مبارزه مي طلبد.
ـ در ابعاد سياسي به جامعه اي دموكراتيك اعتقاد داشته كه در آن دموكراسي مستقيم و حداكثري شكل دهنده دولتي حداقلي باشد. اين حق طبيعي افراد جامعه است که از يک سو بدانند چه مو ضوعاتي ، چگونه و با چه پيامد هايي براي ايشان تصميم گيري مي شود و از سوي ديگر ،امکان مشارکت در تصميم سازي ها و حق نمايندگي در تصميم گيري را در چارچوب دموكراسي مستقيم داشته باشند. بدين ترتيب در قالب دموكراسي مستقيم خواهان يک جامعه سازمان نايافته اجتماعي هستند که ساختارهاي متفاوت دارد به عنوان مثال در محيط کار، در محل سکونت، و در انواع شکل هاي آزادانه ديگر که با يکديگر موزونند و همواره از جانب کساني که درآن سهيم هستند، کنترل مي شوند و نه از سوي کساني که به لحاظ موقعيت شان تنها دستور مي دهند.
ـ ما بدين امر باور داريم كه بايد نخست انسان باشيم و پس از آن تابع. احترام به قانون، موخر بر احترام به حقوق انسان است. به بياني ديگر ، در برابر قوانين موضوعه توسط انسان، قوانين برتر و جاودانه اي وجود دارند كه ناشي از انسان بودن است و اين امر مقدم بر قوانين جامعه است.. در واقع هر قدرتي كه توسط انسان ايجاد مي شود بايد با حقوق انسان بودن، انطباق داشته باشد.
ـ در شيوه مبارزه تاكيد بر« مقاومت مدني فردي » استوار است.در اين شيوه هر انسان يك واحد كاملاً مستقل است و سقوط او به ديگران سرايت نمي كند، در مقاومت مدني فرد هر انسان، رهبر خود است و با تكيه بر خودانگيختگي فردي مبارزه مي كند. هيچ حاكميتي تا اكنون توان پايداري در برابر مقاومت مدني فردي را نداشته است.

گام اول : چرا مبارزه

در جامعه ايران، امروزه به واسطه يك نظام فاشيسم ديني، بي عدالتي و خفقان بيداد مي كند ، انسان آگاه نمي تواند كامياب شود و زندگي مفهوم واقعي و انساني خود را از دست داده و قدرت بر تمامي اركان اجتماع مستولي گرديده است. نظام فاشيستي در جامعه تحت سلطه قدرت خود، تنها رنج و دردي را شكل مي دهد كه در ابديت نامتناهي زندگي انسان ها حول نابرابري، تبعيض و خفقان، مسلسل وار تكرار مي شود .
در اين نظام فاشيسم ديني، انسان بودن مفهوم خود را از دست داده و نقش انسان ها به نقش گله و رمه تنزل يافته است. اين نظام جامعه را فاقد شعور محسوب مي نمايد كه قادر به تشخيص خوب و بد زندگي خود نيستند. از اين رو بايد در تمامي عرصه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مطابق الگوي و باب ميل نظام فاشيسم ديني كنترل شود و انسان هاي جامعه جز اطاعت و مطيع بودن محض هيچ حق ديگري ندارند. قدرت و اقتدارگرايي اين نظام فاشيستي چنان شديد و گسترده است كه حتي خصوصي ترين حريم انسان ها را مورد تعرض قرا ر مي دهد به گونه اي كه بر آن است تا بر اتاق هاي خواب انسان هاي جامعه تحت سيطره خود مستولي گردد. به بيان اين نظام فاشيسم در پي آن است كه قدرت خود را تا لاي پاي انسان هاي جامعه ، اعمال كند.
دستاويز چنين سيطره قدرتي بر تمامي اركان جامعه، دين است كه اين بستر را براي نظام فاشيستي مهيا نموده تا سيطره خود را بيش از بيش استحكام بخشد. در واقع نظام فاشيسم ديني حاكم بر ايران، گستره رابطه اي عمودي انسان ـ خدا را به گستره رابطه افقي انسان ـ انسان كشانده است و با متصل كردن خود به خدا و مذهب، از انسان هاي تحت سلطه خود انتظار روابط خدا ـ بنده دارد و با نماينده خدا دانست تنها ستايش و پرستش را از انسان هاي تحت سلطه خود مي پذيرد و هرگونه مخالفت را به نام دشمني با خدا و مذهب به شديد ترين وجهه ممكن سركوب مي كند و باكي ندارد كه به بهانه خدا، انسان ها را به كام مرگ بفرست. روندي كه از آغاز روي كار آمدن اين نظام فاشيستي تا اكنون بي وقفه ادامه دارد. در اين نظام حكومت با تمام قدرت بر جامعه حكومت مي كند و كوچكترين خدشه اي را به قدرت مطلق خود برنمي تابد. بدين طريق به خيال خود شلاق هدايت بر گرده گله مي نشاند تا گله هميشه در صراط مستقيم آخور باشد. توجيه چنين كرداري ، ترساندن گله از گرگ (دشمن) و تخيل دروازه بهشت است و چقدر احمقانه است دل به سراب بهشت دادن در اين نظام، آنگاه كه در دوزخ زندگي به چار ميخ ات كشيده اند.
اين درحالي است كه به علت عدم تكافوي جنبش هاي اجتماعي در جامعه ايراني و فقدان استراتژي كل نگر در مبارزه با اين نظام فاشيستي، جامعه چنان به ورطه تباهي سقوط كرده كه حرمت انسان را به افيون دين فروخته است. افراد جامعه دلخوش لقمه ناني گرديده اند، كه به پاس سر خم كردن در برابر قدرت، از اين نظام فاشيستي گدايي مي كنند و از ترس از دست دادن همين يك لقمه نان چنان به خفت تسليم سر مي نهند كه گويي تمامي شرافت انساني خود را چوب حراج زده اند و براي راحتي وجدان خود، تنها دلخوش غرولندي هستند كه در دنج ترين خلوت خود و در هنگامه به داندان كشيدن لقمه نان اهدايي، به آهستگي بر زبان جاري مي كنند.
اين فرايند سبب گرديده نسل در نسل، بي شرافت انساني و فراموشي ارزش هاي والاي انسانيت در جامعه ايران شكل گيرد و اميد به برابري و آزادي در يك جامعه با ارج نهادن به انسان كم رنگ تر از گذشته گردد. اين امر سبب شده كه آن اندكي از انسان هاي والا كه برمي خيزند و در جدال با سياهي ها، زندان و مرگ را در راه ارزش هاي والاي انساني پذيرا مي شوند، از سوي جامعه افيون زده، مورد حمايت قرار نگرفته و گاه بدتر از آن به سخره گرفته شوند. پدران ، فرزندان را از راه و روش آنها نهي مي كنند و راه سرسپردگي را مي آموزند تا از اين طريق به گمان خويش گزندي نبينند كه نزد آنان زندگي با خفت هزاران بار بهتر از مرگ با شرافت است.
بنيان چنين وضعيتي را بايد در يك عادت تاريخي ـ فرهنگي بازجست كه خود ناشي از افيون زدگي جامعه است. افراد جامعه از آنجا كه مي آموزند از بدو درك هستي بايد در برابر يك قدرت آسماني سرخم كنند ، سرسپردگي بدل به يك عادت فرهنگي مي گردد و سبب آن مي شود كه اين افراد در هنگامي كه با هر قدرت ديگري روبرو مي گرددند به دليل همان عادت تاريخي ، معمول ترين واكنش سرسپردگي است. اين بدان معنا است كه هرگاه انساني در برابر يك قدرت سرخم كرد حالا اين قدرت ماورايي باشد يا زميني ، در برابر هر قدرت ديگري سرخم خواهد كرد. نظام فاشيسم ديني در ايران بر بنيان اين عادت تاريخي شكل گرفته است و به همين دليل است كه توجيه تمامي سركوب ها را با واسطه خود به خدا منسوب مي كند و قدرت خود را نماينده قدرت خدا در زمين تبليغ مي كند.
با اين اوصاف، اكنون در سي سالگي نظام فاشيسم ديني حاكم بر ايران شاهد مصيبت هاي بزرگي هستيم كه در ابعاد مختلف جامعه شكل گرفته است عدالت اجتماعي به لجن كشيده شده است و شكاف عظيمي از نابرابري ها، مابين اكثريت جامعه در زير خط فقر و اقليت حاكم با ثروت هاي افسانه اي به وجود آمده است. اين اقليت با تمامي ابزار قدرت و به شديدترين شكل ممكن هر صداي اعتراضي را در نطفه خفه مي كند و آزادي را به صليب كشيده و ارزش هاي انساني را به كناري نهاده و ويژگي هايي حيواني خود را در قالب دين بر جامعه مستولي كرده است. در اين راستا وضعيت تاسف بار هر انسان كه گرفتار تبعيض، بي عدالتي، خفقان و سركوب در تمامي ابعاد زندگي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي خود تحت سلطه يك نظام فاشيسم ديني مي باشد، مبارزه را به سرنوشت محتوم هر انساني بدل نموده كه قارد به درك چرايي چنين وضعيتي در ايران است.
از اين رو ما به عنوان انسان هاي آگاه به حقوق خود، گردهم جمع مي آيم تا به مثابه در كنار هم بودن و با خرد جمعي، در راه احقاق حقوق انساني خود مبارزه كنيم و پيگير آرمان هاي همچون « برابري، آزادي و رهايي» باشيم كه تنها در چارچوب باور به ارزش هاي والاي انسان بودن شكل مي گيرد. علاوه بر آن ما به اين نتيجه رسيده ايم ، كهضرورت چنين مبارزه اي نيز پرهيز از هرگونه شكل دادن به سلسله مراتب عمودي بوده و تنها در قالب يك رويكرد افقي در چارچوب شبكه هاي درهم تنيده از انسان هاي مبارزه امكان پذير است.
از اين رو باهماد برابري، آزادي و رهايي را با نام اختصاري باهماد باور شكل مي دهيم كه نه در قالب يك حزب يا محفل، بلكه در قالب يك جنبش با رويكرد شبكه اي در گستره وسيع از آرمان هاي ذكر شده عمل نمايم. از اين رو مي توان باهماد باور را در برگيرنده گروهي از انسان هاي مبارزي محسوب نمود كه با آگاهي از ناكارآمدي موجود در جامعه و سركوب شدن حقوق انساني افراد جامعه، تصميم گرفته اند تا گردهم آيند و با همكاري هم و به كارگيري باورهاي انساني خود، به افزايش آگاهي و شعور اجتماعي در جامعه پرداخته و با نقد قدرت هاي حاكم بر جامعه، خودانگيختي فردي را در بين افراد جامعه شكل دهند و از اين طريق بسترهاي خيزش انسان هاي آگاه و مسئول را براي پايان دادن به نظام فاشيسم ديني را فراهم آورند و با پايه ريزي اجتماعي كه حقوق انساني را به رسميت مي شناسد راه هاي رسيدن به آرمان هاي برابري، آزادي و رهايي را مهيا نمايند.